ترجمه عربی به فارسی وفارسی به عربی
پروين بهار زاده
به دلايل مختلف، درباره امكان يا عدم امكان ترجمه قرآن كريم، و به عبارتي«جواز» يا «عدم جواز» آن، ميان فقها و علما بحثهاي پردامنهاي صورت گرفته است و هر يك عقيدهاي خاص ابراز داشتهاند و بر اثبات آن به دلايل مختلف تمسّك جستهاند.
عليرغم اين اختلاف نظرها، قرآن در قرون اوليه به زبانهاي ديگر ترجمه ميشد؛ و همانگونه كه «محمد صادق الرافعي» در كتاب «اعجازالقرآن» خود بيان داشته است: در دنيا، هيچ كتابي يافت نميشود كه به اندازه قرآن بر آن شرح و تفسير نوشته شده باشد و يا تصنيفات و تاليفات متعدد در مورد تك تك موضوعات آن به رشته تحرير در آمده باشد.
ترجمههاي بيشماري در زبانهاي مختلف نگاشته شد كه يا ترجمه تمامي قرآن است و يا بخشي از آن. برخي از سلاطين عثماني، از جمله«سلطان عبدالحميد دوّم» ابتدا هر نوع ترجمهاي از قرآن مجيد را بالأخص به زبان تركي، مطلقاًممنوع كردند. ليكن اين ممنوعيت با سقوط خلافت عثماني رنگباخت و پس از اعلام قانون اساسي تركيه در سال 1908 م.بعضي از نويسندگان ترك، كار ترجمه قرآن را آغاز كردند و اوّلين ترجمه توسط«ابراهيم حلمي» به نگارش رسيد.1 حتي با روي كار آمدن «مصطفي كمال آتاتورك » اذان نيز در مركز تركيه، به زبان تركي گفته ميشد .
برخي از علمايي كه ترجمه قرآن را جايز ميشمردند، دامنه اين جواز را تا آنجا گسترش دادند كه به جواز قرائت سوره يا آيهاي در نماز به زبان غير عربي نيز فتوا دادند.2 گرچه اين فتوا با مخالفت قاطع علماي ديگر روبرو شد.
آنچه به يقين مورد توافق مخالفان و موافقان ترجمه قرآن است. اين است كه:
اولاً: قرآن كلام خداوند است و انتخاب هر واژه يا كلمه آن براساس حكمتي صورت گرفته و بسياري از آن حكمتها، براي انسانها در همه اعصار قابل شناخت نيست.
ثانياً: رسالت قرآن به گستردگي هدايت همه نسلها در همه عصرهاست.«تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.»(فرقان،25/1) بنابراين قرآن كتابي است جاودانه و دستورالعملي است جهاني و ابدي.
ثالثاً: هدف قرآن، شريفترين هدفها، يعني رهايي انسان از ظلمت به سمت روشنايي است.«كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور».(ابراهيم، 14/2)
اين سه، خصايصي است كه قرآن را بر هر نوشتار بشري امتياز داده و ترجمه آن را در مقايسه با هر متن ديگر، اعم از مذهبي يا غير مذهبي، علمي يا ادبي، حساس و دشوار ساخته است. زيرا ترجمه قرآن بايد جز معني كلمات و جملات، ساير پيامها و ويژگيهاي قرآن را نيز با خود همراه داشته باشد تا اتقان ، جذابيّت، لطافت، زيبايي، تأثيرگذاري و تحولآفريني و نيز جاودانگي قرآن را به نمايش گذارد.البته اين حساسيت ويژه و دقت خاص در ترجمه متون مذهبي ديگر غير از قرآن نيز سابقه داشته است.3
اساساً كار ترجمه متون ادبي بسيار دشوارتر از متون علمي است، چرا كه متون ادبي تنها داراي يك بُعد خاص نبوده بلكه حامل بار عاطفي، خيال، استعاره، مجاز، تشبيه و غيره ميباشد و مترجم آن ناگزير است در بند عقايد، احساسات و خيال مؤلفِ اثر، گرفتار و مقيد بوده و همه هم خويش را مصروف دارد تا معاني را(با بارهاي همراه) در زبان دوم به صورتي زيبا و مورد قبول به تصوير كشد.
توجه داريم كه زبان عربي از جمله زبانهايي است كه به موسيقي الفاظ و عبارات بسيار نظر دارد و صنايع بديعي بيشمار و نيز مترادفات فراوان، از ويژگيهاي منحصر به فرد اين زبان است.
به عنوان نمونه، در زبان عربي براي مدلول كلمه«سال»، 22 واژه ؛ براي كلمه«نور»، 21 واژه؛ براي«تاريكي»، 52 واژه؛ براي«آفتاب»، 29 واژه؛ براي«ابر» 5 واژه؛براي«باران»، 64واژه؛ وجود دارد4، كه برخي اسم و برخي صفات اسم ميباشند و مترجم بايد كاملاً دقت كند تا صفت را جايگزين اسم و يا بالعكس نكند كه اين امر موجب نقص در معنا مي گردد.
«طبري» ، در تشريع اسلوب بلاغي قرآن ميگويد:
در قرآن به تبع عربي بودنش، اسلوب سخن ممكن است به گونههاي زير باشد: ايجاز، اختصار، اخفاء، تكرار، اطاله، اظهار معاني بهوسيله اسم و بدون كنايه، از خاصي خبر گفتن و عام را مد نظر داشتن و بالعكس، كنايهاي آوردن و تصريح را منظور داشتن، موصوفي را ذكر كردن و صفت را لحاظ كردن و بالعكس، مقدم داشتن آنچه در معنا مؤخر است و به تاخير آوردن آنچه در معنا مقدم است و …5
«جاحظ» نيز پس از اثبات اين مطلب كه قرآن به سبب نظم و اسلوب و تاليف شيوا و تركيب بديعش معجزه است چنين بيان داشته كه: در كتاب نازل شده آسماني چيزي كه ما را به صدق آن دلالت كند، نظم بديع آن است كه بندگان توان گفتن مثل آن را ندارند.6
در مطالب ياد شده، همه يك محور عمده را مد نظر دارند و آن اينكه:
اولاً: قرآن به زبان عربي نازل شده است و اين مطلب در11 جا، مورد تاييد و تصريح خود قرآن كريم قرار دارد.
ثانياً: نصّي است در حد اعلاي بلاغت، فصاحت و ادب و در يك سخن كلامي است معجز.
لذا است كه كار ترجمه قرآن با دشواري قابل توجهي روبروست و همين امر سبب ترديد و تأمل بسياري از علما در جواز ترجمه قرآن به زبان غير عربي بوده است.
اين صعوبت در ترجمه و ترديد حاصل از آن، بحثها و پژوهشهاي متعددي را باعث شده و در نهايت عدهاي از انديشمندان با تمسك به ادلهاي كه به تفصيل ذكر خواهد شد، فتوا به«حرمت ترجمه قرآن» داده و گروهي ديگر نيز با حفظ شرايطي بهصورت ويژه، ترجمه قرآن را جايز دانستهند.
شواهد تاريخي حاكي از اين است كه ترجمه قرآن مجيد در زمان حيات رسول اكرم(ص) آغاز شد. هنگاميكه بعضي از ايرانيان از «سلمان فارسي» خواستند تا سوره «فاتحةالكتاب» را به زبان فارسي ترجمه كند و پيامبر با اين امر موافقت فرمود.7
همچنين نامههاي پيامبر به پادشاهان كشورهاي ديگر از جمله«نجاشي»، پادشاه حبشه، و«مقوقس» حاكم مصر و «هرقل» امپراطور روم و«كسري» شاه ايران كه شامل آياتي از قرآن مجيد نيز بوده است، توسط سفيران پيامبر به زبانهاي آن بلاد ترجمه ميشده است.8
شايد قديميترين اثر فارسي ترجمه قرآن، ترجمه تفسيري است منسوب به طبري كه به فرمان«منصور بن نوح ساماني» پس از استفتا از علما در باره مشروعيت ترجمه قرآن نگاشته شده است.9
و نيز احتمالاً نخستين ترجمه قرآن به زبان لاتين، به استناد اظهارات شيخ ابو عبداللّه زنجاني در كتاب «تاريخ القرآن» در سال 1143م، توسط «رابرت» كِتوني10 ـدانشمند انگليسيـ انجام شد. اين امر به دستور و هزينه يك كشيش عالي رتبه فرانسوي مشهور به«پطروس جليل» مسؤول دير clogny و يك راهب ماني مذهب به نام Hermann عملي شد.
اين مطلب مورد تأييد مؤلف «الذريعة» نيز ميباشد. وي چنين بيان ميدارد: «اولين بار قرآن در سال 1143م به لاتين ترجمه شد. اين مطلب را «فرهاد ميرزا» در «زنبيل» و نيز «ابوالقاسم سحاب» در «ترجمه تاريخ القرآن» (ص 113) ذكر كرده اند. و مترجم لاتيني اين قرآن،«رابرت كنت» بوده كه ترجمه را به منظور ايراد اعتراض بر قرآن نگاشته است و بار ديگر در سال 1509م، توسط «بيب لياندر» به لاتين ترجمه شد.» 11
مؤلف كتاب «المستشرقون و ترجمه القرآن» معتقد است؛ ترجمه«رابرت» سالها جزو محفوظات دير باقي ماند و سرانجام در سال 1543م، در شهر بئك(Bak) توسط «تئودور بيبلياندر»(THeadore Bibliander) به چاپ رسيد و پس از چاپ مدتها اساس ديگر ترجمههاي قرآن به زبان اروپايي بود.12
ميتوان بهطور قطع مدعي شد كه اينگونه مترجمان قصد نداشتند، سهمي در نشر معارف قرآني در ملل اروپايي دارا باشند بلكه غالب اين ترجمهها با نظارت مستقيم و دستور پاپها و كشيشها صورت ميگرفت و عمدتاً براي مقابله و مبارزه با قرآن و انديشه توحيدي آن بوده است. به عنوان نمونه ميتوان ترجمه كشيش ايتاليايي Ladovico Narraccio را نام برد كه همراه با رديه محتواي آن(اعتراض و انتقاد نسبت به متن قرآن) انجام پذيرفت.13
در حقيقت قرآن از راه اندلس وارد اروپا شد و هدف از اين ترجمهها، عرضه آن به پدران روحاني براي ردّ آن بود.
شايد سلطه تركهاي عثماني بر مجارستان و ترس سياستمداران از توسعه سلطه تركها بر تمامي اروپا، پدران روحاني را واداشت تا با چاپ و نشر كتابهايي در ردّ قرآن و معارضه با پيامبر اسلام، مسيحيان را براي مبارزه با دشمن نيرو بخشند.
حتي در سال 1542م دو فرد آلماني و سوييسي كه مجموعهاي از كتب و رسايل ترجمه شده از زبانهاي عربي به لاتين را مخفيانه و بدون ردّيه چاپ كرده بودند در دادگاه شوراي شهر بئل(يا بازل) محكوم شدند و نيز در سال 1536م، ناشر ديگري كه ترجمه قرآن مجيد به زبان لاتين را در اين شهر چاپ كرد در دادگاه محكوم و كتابهاي وي ممنوع اعلام شد.14
امّا زماني كه دولت ترك عثماني، زبان تركي را به جاي زبان عربي به عنوان زبان رسمي دولتي اعلام كرد، تعارض و تضاد ميان مسلمان بودن و به زبان تركي سخن گفتن آغاز شد.عليرغم، اسلام به عنوان مذهب حكومتي و رسمي اعلام شد، ليكن بسياري از محرمات شرعي آرام آرام، رنگ حلّيت به خود گرفت. و بدين ترتيب تلاشي پيگير براي قطع درخت تنومند اسلام و قرآن از اين سرزمين آغاز شد. براي اولين بار قرآن به زبان تركي ترجمه شد نه به منظور اينكه مردم ترك زبان با مفاهيم قرآن آشنا شوند چرا كه تفاسير قرآن به زبان تركي كم نبود، بلكه؛ هدف محو عبارات و الفاظ عربي از زبان تركي بود. كلّيه مدارس ديني تعطيل شد حتي از آموزش كتب فقه، حديث و غيره اجتناب ميشد.
برخي از مدعيان برتري نژادي و ملحدان ترك، اين تفكر را كه با ترجمه قرآن به زبان عربي ميتوان از قرآن عربي بينياز بود،چندين سال پيش از دوران آزادي عقيده رواج دادند. اولين ندا از شخصي شنيده شد به نام«محمد عبيد اللّه افندي» كه در شهر آستانه روزنامهاي را به زبان عربي و به منظور فريب مردم عرب زبان و گمراه ساختن آنان، تاسيس كرد. از جمله دعاوي«افندي» و آراي بيسابقه وي اين بود كه: 1. اسلام بالاجبار تنها با شمشير پيش رفته است. 2.رسالت و نبوّت حضرت محمّد(ص) به اتمام نرسيده و به اتمام نيز نخواهد رسيد مگر با ترجمه قرآن به همه زبانها.3.مسلمانان غير عرب ميتوانند در عين دينداري از زبان عربي بينياز باشند و نيز ميتوانند با داشتن ترجمه قرآن به زبانهاي تركي، فارسي و ديگر زبانها از قرآن عربي بينياز باشند.15 «محمد رشيد رضا» طي مقاله نسبتاً طولاني تحت عنوان«مفاسد المتفرنجين في امر الاجتماع والدين» نخستين انگيزه ترجمه قرآن به زبانهاي غير عربي را اين چنين تبيين كرده است:
بيگانگان و كارگزاران ايشان در راه رسيدن به اهداف خويش تنها با يك مانع بزرگ برخورد كردند كه سرعت عمل ايشان را زايل ميساخت و آن نياز مردم ترك به زبان عربي بود. به اين دليل كه عربي، زبان دين ايشان بود. و دريافتند كه اين دين و اين زبان مانع ايجاد يك امتِ صرفاً ترك با قالب فرنگي و فرانسوي ميباشد. لذا براي از ميان بردن اين مانع كوشش فراوان داشته و از دو روش بهره جستند:
روش اوّل: ترجمه قرآن به زبان تركي و سردادن اين ندا كه قرآن تركي، مارا از قرآن عربي، بي نياز ميسازد.
روش دوّم: انتشار كتب و مقالاتي به منظور شايع ساختن اين تفكر كه حفظ نژاد تركي بر حفظ رابطه ديني رجحان دارد. از جمله اين كتابها، كتابي است با عنوان«قوم جديد» به معني«مردم ترك زبان غير مسلمان.16
با جمع بندي مطالب ياد شده ميتوان نخستين انگيزههاي غالب ترجمه قرآن را به شرح زير بيان داشت:
1. ردّ مفاهيم قرآني و نشر و رواج جوابيهها و ردّيههاي گوناگون بر قرآن كريم و به عبارت خلاصهتر، معارضه با قرآن.
2. محو زبان عربي و الفاظ عربي و جلوگيري از رسميت يافتن جهاني اين زبان.
3. حذف قرآن معجز به زبان عربي از ميان مسلمين به عنوان عامل قدرتمندِ وحدت بخش.
در زبان عربي، واژه «ترجمه» در يكي از معاني هفتگانه زير به كار رفته است:
1. تبليغ و رساندن سخن به كسي كه آنرا نشنيده است.
2. شرح كلام و سخن به همان زبان.17
3. شرح كلام به زباني ديگر. به عبارت ديگر انتقال معاني يك كلام از يك زبان به زباني ديگر و شرح آنها.
4. انتقال كلام از يك زبان به زبان ديگر و يا به عبارتي انتقال واژهها و عبارات يك كلام از زبان مبدا به زبان مقصد.
5. عنوانگذاري براي يك باب از يك كتاب و يا ديباچه كتاب. گاه عبارت «ترجم لهذا الباب» به كار ميرود كه به معني تعيين عنوان براي باب ميباشد و گاه عبارت «ترجمة الكتاب» به معني مقدمه و ديباچه كتاب به كار رفته است.
6. شرح حال و زندگينامه اشخاص .18
7. بيان مقصود و محتواي كلام از يك موضوع يا يك كتاب. به عنوان مثال عبارت «ترجمه هذا الباب» كه در پايان يك باب از كتاب ذكر ميشود به معني بيان مقصود و تلخيص محتواي بحث در باب مورد نظر ميباشد.
از معاني فوق، برخي مطلق معناي«شرح و تبيين» را براي واژه «ترجمه» پذيرفتهتر و مورد توافق دانستهاند. چنانچه در تفسير«ابن كثير» و«بغوي» نيز آمده است كه:«ترجمه» در زبان عربي به معني مطلق تبيين و شرح است، چه اين شرح به همان زبان كلام باشد و چه به زباني غير آن. 19
در يك توضيح شامل ميتوان «ترجمه» را به اين صورت تعريف كرد:
«ترجمه»، عبارت است از تعبير از معني يك كلام در يك زبان، به زباني ديگر با حفظ همه معاني و مقاصدش.
با توجه به معاني فوق الذكر اين واژه،«ترجمه» به دو نوع قابل تفكيك و انقسام است:
در اين نوع ترجمه، ساختار زبان مبدا از نظر نظم و ترتيب كلمات محفوظ ميماند و گويي تنها هر واژه در برابر واژه مترادف و نظير خود قرار ميگيرد.
در اين نوع ترجمه، چندان توجهي به حفظ ساختار زبان مبدا نميشود بلكه آنچه مورد توجه وافر قرار دارد، ارايه تصويري زيبا از همه معاني و مقاصد كلام در زباني ديگر است. اين نوع ترجمه را«ترجمه تفسيري» نيز خواندهاند، زيرا ارايه تصويري زيبا از معاني كلام گرچه تفسير نيست ليكن بيشباهت بدان نيز نميباشد.
مترجمي كه به شيوه اوّل مبادرت به ترجمه ميكند به تك تك كلمات زبان اصلي توجه كرده و ميكوشد واژهاي برابر در زبان مقصد را جايگزين آنها سازد. گرچه اين امر موجب ميشود معني مورد نظر در زبان اصل به دليل موارد اختلاف دو زبان در استعمال واژهها و معاني اصلي و فرعي آنها، پوشيده ماند.
امّا مترجمي كه ترجمهاش از نوع دوّم است، همه همّ خويش را مصروف فهم معنايي ميسازد كه تركيب زبان اصل برآن دلالت دارد. آنگاه آن معنا را در قالب زبان مقصد ميريزد، به گونهاي كه مقصود گوينده يا نويسنده اوّل حفظ شود، بدون اينكه خود را براي ارايه واژههاي مترادف در برابر واژههاي زبان مبدا، به زحمت و تكلّف اندازد.20
1. شناخت و آگاهي كامل مترجم نسبت به هر دو زبان(زبان مترجِم و زبان مترجَم)
2. شناخت و آگاهي مترجم نسبت به ساختار و ويژگيهاي خاص هر دو زبان.
3. ترجمه بايد به گونهاي مطمئن از همه معاني و مقاصد اصل، حكايت كند.
4. شكل و ساختار ترجمه مستقل از زبان اصل باشد به گونهاي كه بتواند جانشين آن گردد.
اما يك ترجمه واژهاي علاوه بر چهار مورد فوق، به دو امر مهم ديگر نيز نيازمند است:
اوّل. در زبان مقصد، مفرداتي وجود داشته باشد كه مساوي و هم معني مفردات زبان اصل باشد. تا بتوان هر واژه از زبان اصل را با واژهاي مترادف و هم معني آن در زبان مقصد جايگزين ساخت.
دوّم. در زبان از نظر كاربرد ضماير ظاهر و مستتر و نيز حروف و ادوات ربطي كه مفردات را به يكديگر مربوط ساخته وتشكيل عبارت ميدهند، تشابه داشته باشد.
روشن است كه اين دو شرط بسيار دشوار بوده و شرط دوم دشوارتر. زيرا اولاً بسيار بعيد و دور از ذهن است كه دو زبان مفرداتي كاملاً هم معني و برابر داشته باشند و بعيدتر اينكه دو زبان ساختار تركيبي مشابه نيز داشته باشند.
به همين لحاظ برخي را عقيده براين است كه ترجمه حرفي ممكن نيست و حتي در صورت امكان نيز نميتوان از خلل وارد به معنا در اين ترجمه صرف نظر كرد. لذا اينگونه ترجمه، فاقد ارزش علمي است.
امّا ترجمه بياني يا معنوي يا تفسيري، به هر نام كه خوانده شود، غير ممكن نبوده و بشر اين توانايي واستعداد را دارد كه معنايي را از زباني به زبان ديگر به صورتي واضح و روشن منتقل سازد.
با توجه به مطالب فوق اين سؤال جدي مطرح مي گردد كه آيا اساساً ترجمه قرآن ممكن است؟
به منظور بررسي دقيقتر اين موضوع و پاسخگويي صحيح، لازم است ابتدا به دو موضوع ديگر پرداخته شود:
1. قرآن چيست؟ مقاصد و معاني آن كداماند؟
2. ترجمه قرآن با كداميك از معاني و روشهاي ياد شده امكان پذير است؟
در پاسخ اين سؤال كه مدلول قرآن چيست؟ معناي كلي پذيرفته شده براي قرآن چنين است:«قرآن» عبارت است از لفظي اعجازگر و ربوبي.
در تركيب «ترجمه قرآن» كلمه«ترجمه» به«قرآن» اضافه شده است، بديهي است كه ترجمه تنها عبارت است از الفاظ حقيقي كه به شكل حروف و اصوات به تصوير در آمدهاند .آيا اين الفاظ حقيقي ميتواند همان لفظِ اعجازگر و ربوبي باشند؟!
قرآن كريم و اساساً هر كلام بليغي مشتمل بر دو نوع معني است: يكي، معاني اوليه و دوم، معاني ثانويه و يا به عبارت ديگر معاني اصلي ومعاني تَبَعي.
اولين معنا براي هر كلام بليغي،همان معنايي است كه از اين كلام يا هر كلام ديگر به هر زباني كه باشد، بداهةً استفاده ميشود و از همين رو آن را «معناي اوليه» ميخوانند و از جهت ثباتي كه داراست آن را«اصلي» ميدانند. به جهت اينكه اين معنا با تفاوت حال گوينده يا مخاطب يا زبان گفتوگو، تفاوت نمييابد.
اما معناي ثانويه، معنايي است كه اضافه بر معني اوّل از كلام برميآيد و با تفاوت شرايط و مقتضاي حال و ويژگيهاي گوينده و شنونده، اختلاف مييابد.
در دنيا هيچ كلامي شناخته نشده كه به حد اعلاي بلاغت و نهايت فصاحت، بيان شده باشد جز قرآن كريم، كه سران اهل بلاغت را مقهور و جانهاي اهل فصاحت را مفتون خويش ساخت تا آنجا كه به ناتواني خود در برابر اين ساخته عظيم الهي اقرار داشتند.
در باره اهداف نزول قرآن ميتوان به 3 هدف عمده زير اشاره كرد:
1. نشانه تاييد رسالت و نبوّت حضرت رسول(ص) باشد.
2. وسيله هدايت متقين باشد.
3. بندگان خدا با تلاوت اين كلام مقدس، پروردگار خويش را عبادت كنند.
آنچه مهم است اين است كه بخشي از هدايتهاي قرآني از ظاهر قرآن و معاني اصلي آن حاصل ميشود و بخشي نيز از معاني تابعه و ثانويه قرآن.
اما قرآنيت قرآن و امتياز و ويژگي خاص آن بيش از معاني اصلي، بر معاني ثانوي مترتب است. قرآن دريايي است پرگوهر و پر تلاطم و بيانگر علم و عظمت الهي. جانهاي پاك و تطهير يافته به ميزان خلوص خويش دراين درياي عظيم، غوص كرده و به گوهرهاي ناب آن دست مييازند.
همه بيانات فوق و استدلالهاي مزبور است كه امثال«زرقاني» را به نتايج زير رساندهاند كه:
اولاً: ترجمه واژهاي قرآن ممكن نيست.
ثانياً: ترجمه بياني(معنوي) قرآن نيز از آنجا كه نميتواند همه معاني قرآن و اهداف و مقاصد آن را تامين كند و به زباني ديگر منتقل سازد، امكانپذير نميباشد.
ثالثاً: هر نوع ترجمهاي كه از قرآن صورت گرفته يا صورت پذيرد، نميتواند مستقل و بينياز از متن قرآن باشد؛ و هرگز ويژگيها و خصايصي كه بر قرآن مترتب است بر ترجمه قرآن مترتب نيست.
بدين ترتيب كليه كساني كه«ترجمه قرآن را جايز نميدانند» و بعضاً آن را«محال» نيز شمردهاند، به چهار دليل عمده تمسّك كردهاند:
1. قرآن كريم معجزه است و امكان ترجمه معجزه وجود ندارد.
2. ترجمه واژهاي قرآن به دليل ويژگيهاي خاص زبان عربي و زبان قرآن، غير ممكن است.
3. ترجمه قرآن فاقد شيوايي نظم عربي، جذابيّت و تاثير در دلهاست.
4. در ترجمه، بعضي از الفاظ از معني اصلي خود فاصله ميگيرند.
شايد مفصلترين بيان، در ردّ جواز ترجمه قرآن، بيانات«رشيد رضا» باشد.وي در اثبات عدم جواز ترجمه قرآن، به پانزده دليل اشاره كرده است كه به تفصيل در ذيل ذكر ميشود:21
دليل اول: ويژگي خاص زبان عربي و اسلوب معجز قرآن.
دليل دوّم: جايگزين ساختن ترجمه قرآن به جاي قرآن موجب انحراف در دين است.
دليل سوّم: تقليد در اصول دين جايز نيست.
قرآن، تقليد در اصول دين و مقلدين آن را سرزنش ميكند. برگرفتن دين از ترجمه قرآن در حقيقت پيروي و تقليد از مترجِم است و سبب خروج از هدايت قرآن خواهد بود.
دليل چهارم: ترجمه قرآن موجب حرمان از ويژگيهايي است كه خداي متعال مؤمنين را بدان توصيف كرده است چرا كه عدم پيروي از كلام الهي، عصيان از اوامر اوست.
«اتبّعوا ما انزل اليكم من ربّكم و لا تتبعوا من دونه اولياء قليلاً ما تذكّرون» (اعراف، 7/3)
دليل پنجم: نهي از استنباط احكام از عبارات ترجمه شده قرآني است.
آيه فوق و نيز آيات ديگري همچون: «قل هذه سبيلي أدعوا الي اللّه علي بصيرة انا و من اتّبعني» (يوسف ،12/108)،همگي حاكي از ممنوعيت اجتهاد و استنباط از عبارات ترجمه شده ميباشد و هيچ مسلماني نيز نظر به صحت چنين استنباطي ندارد.
دليل ششم: عمل هر فرد به ميزان سعي و فهم خود او ماجور است. گرچه در فهمش به خطا نيز رفته باشد زيرا نهايت سعي خويش را در كسب هدايت از قرآن منزل مبذول داشته است ولي آيا تقليد از خطاهاي غيرعمدي ديگران نيز داراي اجر خواهد بود؟
دليل هفتم: حقايق و رموز پنهان قرآن قابل انتقال با ترجمه قرآن نميباشد.
دليل هشتم: خطا در درك اوصاف الهي موجب كفر است.
«غزالي» در كتاب «إلجام العوام عن علم الكلام» ميگويد: ترجمه آيات صفات الهي جايز نيست و خطا در درك و فهم اين اوصاف آدمي را به ورطه كفر ميافكند.22
دليل نهم: مطابق نداشتن برخي از الفاظ عربي در زبانهاي غير عربي.
يكي از استدلالهاي غزالي به دعوي فوق اين است كه: بسياري از الفاظ عربي، مطابق فارسي(يا تركي و يا…) ندارند. مترجم درباره اين الفاظ چه ميتواند بكند؟ جز اينكه آنها را به حسب فهم خود شرح دهد و چه بسا خواننده اين ترجمه، مفهومي را دريابد كه اصلاً مدنظر قرآن نبوده است.
دليل دهم: احتمال خطاي مترجم در درك و فهم معاني مجازي يا حقيقي الفاظ
دليل يازدهم: احتمال پوشيده ماندن معاني الفاظ مشترك بر مترجم.
دليل دوازدهم: آنجا كه تاويل آيه لازم است، تاويل ترجمه آن غير ممكن است.
دليل سيزدهم: ترجمه قرآن نميتواند همانند قرآن تاثير گذار باشد.
دليل چهاردهم:ايجاد قرآنهاي مختلف همچون اناجيل اربعه
دليل پانزدهم: قرآن معجزه جاويد پيامبر اسلام(ص) است و ترجمه قرآن معجزه نيست.
عدهاي از علما كه به«حرمت ترجمه قرآن» قايل هستند.
1 . «محمّد رشيد رضا»: وي طي مقالهاي تحت عنوان«ترجمةالقرآن و ما فيها من المفاسد والمنافاة للاسلام» در جلد 9 تفسيرالمنار دليل ، به حرمت ترجمه قرآن و عدم امكان آن قايل شده است. علاوه براينكه به اغراض سوءِ بعضي ازمترجمين قرآن اعم از ترك و غير ترك نيز اشاره كرده و به كليه شبهاتي كه در اين مورد مطرح شده و همه استدلالهاي موافقان ترجمه قرآن، پاسخ گفته است.
2.«محمّد سعيدالباني»: وي پژوهشي را تحت عنوان «الفرقدان النيران في بعض المباحث المتعلقه بالقرآن» صورت داده و در ضمن آن دلايل چندي را بر لزوم پرهيز از ترجمه قرآن بر ميشمارد.23
3.«شيخ محمّد سليمان»: قاضي دادگاه عالي مصر، نوشتاري را تحت عنوان «حادث الأحداث في الإقدام علي ترجمة القرآن» در سال 1355 هـ. منتشر ميسازد.
4. «شيخ محمّد مصطفي شاطر»: قاضي دادگاه«شبين كوم» نيز متني را پيرامون موضوع ترجمه قرآن كريم، با عنوان«القول السديد في حكم ترجمةالقرآن المجيد» در سال 1355 و در شهر مصر، به رشته تحرير درميآورد.
5.«شيخ محمود شلتوت»: نيز تحقيقي تحت عنوان«ترجمةالقرآن و نصوص العلماءِ فيها» صورت داده است كه طي يك مقاله نسبتاًطولاني در مجله الازهر، سال هفتم به چاپ رسيده است.
6.« استاد شفيق جبري»: وي كه عضو مجمع علمي عربي در دمشق ميباشد در پاسخ مقاله منتشره تحت عنوان«ترجمةالقرآن الي الفرنسية»به قلم وكيل«احمد لاميش» و«ابن داوود» ميگويد:24 « من نميدانم فايده ترجمه قرآن چيست؟ مگرنه اين است كه زبان قرآن مشتمل بر اسرار و رموزي است كه جز راسخان در اين زبان به آنها پي نميبرند و لذا بسياري از اسلوبهاي قرآن را نميتوان بر سبيل حقيقت شمرد، بلكه تنها مجاز است كه مورد نظر ميباشد و مجاز در ميان امتها ، اشكال گوناگون دارد. بدين روي مترجمان تنها ظواهر سخن را ترجمه ميكنند و از باطن و عمق آن بيخبرند.
… علاوه بر اين كه هر زباني، نوعي ويژگي خاص دارد كه در دلها تاثير ميگذارد، به تاثير تكتك واژههاي سوره«زلزال» توجه كنيد:«اذا زلزلت الارض زلزالها. و اخرجت الارض اثقالها. و قال الانسان مالها…» كلمه«زلزال» بيانگر رويدادي مهم وعظيم است. طبيعي است ذكر يك رويداد عظيم نياز به كاربرد واژهاي مناسب دارد كه اين عظمت را به مخاطب منتقل كند و تنها كلمه«زلزال» است كه اين ويژگي خاص را داراست كه الهام بخش عظمت و بزرگي باشد. اينگونه ويژگيها كه خاصيّت دروني زبان است چگونه قابل انتقال به زباني ديگر است؟!»25
7.«زركشي»: وي در«بحرالمحيط» چنين اظهار راي كرده است:
«ترجمه قرآن به فارسي يا غير فارسي جايز نيست. بلكه قرائت قرآن به شكلي كه متعلق اعجاز است واجب ميباشد. زيرا ترجمه قادر به رساندن اعجاز نميباشد.»
8. «زرقاني»: وي در «مناهلالعرفان» به تفصيل به برخي از ادله عدم امكان ترجمه قرآن اشاره كرده است. كه پيش از اين مجمل آن را بيان داشتيم.26
پيشتر آورديم كه «محمّد رشيد رضا» از قايلين به عدم امكان قرآن است، وي علاوه بر بيان دلايل عدم امكان ترجمه قرآن به استدلالهاي قايلين به جواز ترجمه قرآن نيز پاسخ گفته است:27
اولين استدلال قايلين به جواز ترجمه قرآن، بيان و فتواي«ابوحنيفه» مبني بر جواز قرائت نماز به زبان فارسي است، براي كسي كه قادر به اداي الفاظ عربي نميباشد.
«رشيد رضا» در پاسخ اين استدلال ميگويد:
اولاً:«ابوحنيفه» از اين فتوا برگشته و فتواي ديگر وي، عدم جواز بوده است.28
ثانياً: جواز قرائت نماز به فارسي، حتي در فتواي مذكور، مقيد ومشروط است ونميتوان از اين فتوا، جواز قرائت و كتابت قرآن به زبان فارسي يا غير فارسي را استنباط كرد.
ثالثاً: اين ادعا كه «زمخشري» در «كشّاف» ذيل تفسير آيه «انّه لفي زبر الأولين» (شعراء، 26/196)29 اين معنا را استنباط كرده كه ترجمه قرآن به زبان غير عربي جايز است، به چند دليل ادعاي صحيحي نيست: اوّل اينكه:«زمخشري» اين جواز را به صورت«قيل» عنوان كرده است و«قيل» واژهاي است حاكي از اين كه: 1) اين اعتقاد خود او نيست. 2) قولي ضعيف بوده و غير قابل اعتماد است. بلكه تنها به اين دليل اين راي را ذكر كرده است كه عادت مجتهدين بر ذكر اقوال ضعيف با صيغه«قيل»بوده است.
دوّم اينكه: اگر استنباط شود كه معني آيه «انّه لفي زبرالأولين» اين است كه معاني قرآن، قبلاً به زبان عبري در تورات آمده است و از همينرو، قرائت قرآن و ترجمه قرآن به غير زبان عربي نيز جايز باشد.پاسخ اين است كه در اين صورت ما نيز مانند يهوديان بايد بر اين باور باشيم كه قرآن كتاب جديدي نيست بلكه همان ترجمه «تورات» است.
سوم اينكه:اگر بخشي از قرآن مانندقصه موسي در سوره شعراء، با آنچه در تورات آمده است، تطابقي داشته باشد، ليكن نميتوان چنين حكمي را در مورد كل قرآن صادر كرد.
چهارم اينكه:علماي خلف و سلف بر اين امر همنظراند كه در آيه دو مضاف در تقدير است يك قبل از ضمير«ه» و يك مضاف قبل از«زبرالأولين». همانطور كه«ابن جرير» ميگويد: معني آيه چنين است، ان ذكره(خبره) لثابت في بعض زبرالأولين.
همچنين در باره مرجع ضمير«ه» نيز دو نظر وجود دارد: برخي مرجع آن را پيامبر اكرم(ص) ميدانند و معني آيه را چنين تشريح ميكنند:ان(ذكر) محمّد لفي زبرالأولين. همچنان كه ميفرمايد:«يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة والإنجيل» (اعراف،7/157).
پنجم اينكه: برخي معاني قرآن كه در كتب پيامبران پيشين ذكر شده، خود بر دو گونهاند: نوع اول، معاني عام است كه در همه آن كتب موجود ميباشد و از اصول دين مطلق الهي است از قبيل: ايمان به خداي تعالي و انحصار پرستش و عبادت نسبت به او؛ ايمان به روز آخرت؛ عمل صالح و پرهيز از آنچه نقطه مقابل اين ارزشهاست از قبيل: شرك، معاصي و رذايل. و اين معاني است كه ميتواند مفهوم آيه «شرع لكم من الدين ما وصّي به نوحاً و …» (شوري، 42/13) باشد.
نوع دوم، معني خاصاند يعني آنچه در سوره شعراء و امثال آن در باره داستان موسي و قومش ذكر شده است. به همين دليل بعد از ذكر قصه موسي ميگويد: «أولم يكن لهم آية أن يعلمه علماء بني اسرائيل» (شعرا، 26/197) .
آيا كسي كه مفهوم آيه «انه لفي زبر الأولين» را ميفهمد ميتوا ند بگويد: آيه بر جواز ترجمه قرآن به فارسي يا غير فارسي دلالت دارد؟! و يا بگويد: ترجمه قرآن نيز قرآن نام دارد و كلام اللّه است و خواندن آن عبادت؟!
دومين دليلي كه قايلين به جواز ترجمه قرآن به آن استناد كردهاند اين است كه: آيات بيشماري از قرآن كريم كه همگي در شمار آيات محكم ميباشند، بر وجوب فهم قرآن در نماز و تدبّر در آن« در نماز و غير نماز»صراحت دارد.از اين رو اين واجب محقق نخواهد شد، مگر با ترجمه قرآن به زبانهاي همه مردم غير عربي كه به اسلام گرويدند. از آنجا كه مقدمه و شرط لازم يك امر واجب،واجب است، لذا ترجمه قرآن كريم نيز نه تنها مباح، كه واجب است.
وي استدلال فوق را چنين پاسخ گفته است: اولاً؛ فهم و تدبّر در قرآن و نيز خشوع در برابر آيات قرآن و عبرتآموزي از آن با آموزش زبان عربي يعني زبان قرآن به مسلمانان ممكن ميباشد و نيازي به تغيير زبان قرآن نيست.
امام شافعي نيز در رساله اصول خود به تفصيل به اين مطلب پرداخته است كه: ترجمهاي از قرآن صحيح است كه همه معاني قرآن را ادا كند و آن چنان كه اراده حق تعالي بوده است بر شنوندگان تاثير گذارد. چنين ترجمهاي غير ممكن ميباشد و مستلزم تغيير كلام خدا.
ثانياً: هر مسلماني ميتواند تفسير بخشهايي از قرآن را كه تلاوتش در نماز واجب است مانند سوره«فاتحةالكتاب» و سور كوچك قرآن، به خاطر سپارد، تا در فهم معنا به او مدد رساند، ولي اين مهم در ترجمه اين آيات و سور ممكن نيست و نميتوان ترجمه اين آيات را حتي كلام خدا ناميد.
سومين دليل قايلين به جواز ترجمه قرآن اين است كه: لازمه تبليغ و دعوت به اسلام، ترجمه قرآن و كتب حديثي به زبانهاي زنده دنيا ميباشد. به عبارت ديگر لازمه بقاي قرآن در ميان ملل مختلف، ترجمه آن به زبانهاي اين ملل است.
«محمّد رشيد رضا» استدلال فوق را چنين پاسخ گفته است:
ترجمه قرآن نميتواند همانند اصل قرآن، بر امتناع عقول و هدايت قلوب تاثيري معجزه آسا داشته باشد. بلكه اگر اصول و مقاصد اسلام كه در قرآن نهفته است به شيوهاي ديگر به زبانهاي زنده دنيا ترجمه شود و با شواهدي از قرآن و سنّت همراه گردد ميتواند در هدايت دلهاي مستعدّ ايمان بسيار مؤثرتر واقع شود. اينكه ميگويند بقاي قرآن بدون ترجمه آن بيمفهوم است، سخني به گزافه و نادرست است. ما معتقديم فهم قرآن آسان است، لكن هيچكس حق ندارد فهم خود را براي ديگري حجّت بداند، چه رسد به اينكه آن را دين گروهي از مردم قرار دهد.
غير عربهايي كه به دست صحابه بزرگوار به اسلام گرويدند،دريافتند كه اسلام زباني ويژه خود را دا رد كه بايد در ميان عموم مسلمانان مطرح بوده و آموخته شود تا بدان زبان، كتاب قرآن را بياموزند، كتابي كه دستورالعمل دين ايشان است و تلاوتش عبادت خدا، محسوب ميشود. و اين مهم براي تحقق وحدت بين مسلمانان همانگونه كه خداي تعالي فرمود:«انّ هذه امّتكم امةً واحدة» (انبياء، 21/92) ضروري است. با حفظ اين زبان است كه اعتصام به «حبل اللّه المتين» يعني قرآن، ممكن و شايسته است.و برادري اسلام كه خداوند آن را حتم و قطع ميداند به كمال ميرسد.
چهارمين دليل اقامه شده از طرف قايلين به جواز ترجمه قرآن چنين است:
خداوند تعالي فرموده است:«ان احد من المشركين استجارك فاجره حتي يسمع كلام اللّه» (توبه، 9/6). براساس اين آيه امكان استماع كلام خدا حتي براي مشركان اعم از عرب و غير عرب، منتفي نبوده و بلكه لازم است. پس بايد ترجمه قرآن به زبان غير عرب نيز ممكن باشد.
«رشيد رضا» به استدلال فوق چنين پاسخ ميگويد:
همانطور كه«آلوسي» و ديگران نقل كردهاند، منظور از آيه اين است كه اگر مشرك پس از انقضاي مدت ضربالاجل، امان خواست، امانش دهيد تا خوب بيانديشد و از اصل هدايتگري اسلام، پند پذيرد. اگر مشرك از اعراب است. آيات خدا را بر او تلاوت كنيد كه عرب به خوبي دلالت الفاظ قرآن را ميفهمد. زيبايي اسلوب و بلاغت واژههايش را درك ميكند و بسياري از آنان هنگام شنيدن قرآن به خاك ميافتند و به قرآن ايمان ميآورند و به اعجازش اقرار ميكنند. اما اگر از غير عرب باشد و به زبان عربي آشنايي نداشته باشد، براي او آنچه موجب ارشاد وي به حق و هدايتش به راه مستقيم الهي است را توضيح دهيد و تبين كنيد. نه اينكه فقط كلام اللّه مجيد را بر او بخوانيد. علاوه بر اينكه لفظ«سمع» حكايت از اين دارد كه آيه در صدد بيان حال مشركان عرب است كه ايشان اهل زبان و بلاغت ميباشند و پرداختن به حال مشركان غير عرب را مسكوت گذاشته است… از همه اينها كه بگذريم، چگونه ميتوان ترجمه قرآن را كلام اللّه ناميد؟.»
در پايان جاي اين تذكر هست كه«محمّد رشيد رضا» در ضمن بيانات خويش تقسيماتي كاملاً ذوقي انجام داده است. گرچه آيه نيز به صراحت دلالت بر وجوب يا لزوم ترجمه قرآن ندارد. نه مفهوم آيه از اين مطلب حكايت ميكند و نه منطوق آن.
مذاهب چهارگانه فقهي اهل سنت يعني: حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي، هريك در خصوص جواز يا عدم جواز ترجمه قرآن، بالاخص در نماز، فتاوي مختلفي ايراد داشتهاند كه به صورت خلاصه ذكر خواهد شد.30 لازم به توضيح است كه هيچ يك از فقهاي شيعه به جواز قرائت سوره يا آيهاي در نماز، به زباني غير از زبان عربي، فتوا ندادهاند و در مقابل، هيچ فقيه شيعي نيز به حرمت ترجمه قرآن به زباني ديگر، قايل نبوده است.
در «حاشية الدسوقي علي شرح الدر دير»(ج 1، ص 236 و 237) آمده است:
«قرائت قرآن به غير زبان عربي جايز نيست. تنها گفتن تكبير در نماز به غير زبان عربي جايز است ليكن نبايد مترادف و هم معني تكبير را در زبان عربي آورد. و نيز كسي كه نميتواند سوره «فاتحه» را به عربي بخواند، واجب است نماز خود را به امامت فردي كه اين توانايي را دارداقامه كند . اگر اين اقتدا و امام گرفتن ممكن باشد. وگرنه وجوب قرائت «فاتحه» از وي ساقط است و لازم است ذكر خداوند را به زبان عربي بگويد و او را تسبيح كند.» همچنين گفتهاند: «بر هر مكلّف است كه سوره «فاتحه» را به زبان عربي بياموزد…»
در «المغني» آمده است: نه قرائت قرآن به غير زبان عربي جايز است و نه تبديل لفظ عربي به واژه مترادف آن، قرائت عربي را خوب بداند يا نداند. پس ميگويد: اگر قرائت به عربي را خوب نميداند واجب است ياد بگيرد و اگر چنين نكند در حالي كه قادر به تعلّم بوده، نمازش باطل است.
«ابن حزم حنبلي» در«المحلّي»(ج 3، ص 254) آورده است: كسي كه امالقرآن (يعني سوره فاتحه) يا بخشي از آن را و يا قسمتي از قرآن را در نمازش به غير زبان عربي بخواند و يا الفاظ قرآن را به الفاظ عربي مترادف و غير از الفاظي كه خداوند نازل كرده، از روي عمد، تغيير دهد يا كلمهاي را عمداً مقدّم يا مؤخّر كند، نمازش باطل است و خود او فاسق ميباشد. زيرا قرآن عربي است و هر كلام غير عربي قرآن نيست و نيز تغيير زبان و الفاظ قرآن از نوع تحريف در كلام اللّه است كه مورد مذمت خداي تعالي ميباشد.
در«المجموع» (ج 3، ص 379) آمده است: عقيده ما اين است كه قرائت قرآن به غير زبان عربي جايز نيست. چه فرد قادر به زبان عربي باشد يا نباشد و چه در نماز و چه در غير نماز. لذا اگر ترجمه قرآن را در نماز به جاي قرآن خواند، نمازش باطل است چه خوب قرائت كرده باشد و چه بد. و اين عقيده جمهور علماست از جمله مالك، احمد و ابوداوود.
و نيز در«حاشية توشيح المستفيدين»(ج1، ص52) آمده است: كسي كه«فاتحةالكتاب» را بلد نيست، جايز نيست ترجمه آن را در نماز بياورد. به دليل سخن خداي متعال كه فرمود:«انّا انزلناه قرآناً عربياً» (يوسف، 12/2) و زبان عجمي زبان قرآن نيست بلكه از الفاظ قرآن دور است.
«شافعي» نيز در «رساله فقه» خود به وجوب آموختن زبان عربي براي همه مسلمانان اشاره كرده و ميگويد: همه قرآن به زبان عرب نازل شده است. اگر كسي پرسش كند كه به چه دليل كتاب خدا صرفاً به زبان عرب نازل شده و هيچ كلامي از غير عرب با آن در نياميخته؟ پاسخ آن، خود است كه ميفرمايد:«و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبيّن لهم» (ابراهيم، 14/4) و اگر بگويند كه رسالت پيامبران پيشين خاص قوم خويش بوده، ليكن مگرنه اين است كه پيامبر محمّد(ص) بر همه مردم جهان، رسول است؟ پاسخ ميگوييم، آري، پيامبر به زبان خاص قوم خود مبعوث شد و بر همه مردم است كه زبان او را تا حد امكان بياموزند. همچنين خداوند نزول قرآن را به هر زباني غير زبان عربي، در ضمن دو آيه نفي كرده است: «لقد نعلم أنهم يقولون انّما يعلّمه بشر لسان الذي يلحدون اليه أعجميّ و هذا لسان عربيّ مبين.» (نحل 16/103) و «لو جعلناه قرآناً اعجمياً لقالوا لو لا فصلّت آياته أعجميّ و عربيّ» (فصلت، 41/44).
سپس نتيجه ميگيرد: لذا بر هر مسلمان لازم است كه زبان عربي را تا آنجا كه در توان دارد بياموزد تا بتواند تسبيح و تشهد گويد، قرآن تلاوت كند و از همه بالاتر، نماز گذارد.
«رشيد رضا» معتقد است اين بينش شافعي مورد اجماع ائمه مسلمين است و شيعه و سني، اباضي و خارجي و معتزلي در قبول اين مطلب اختلافي ندارند و بهترين دليل و مؤيّد اين امر عدم اختلاف مسلمانان سلف و خلف است در عبادت بودن تلاوت قرآن عربي ونيز اذكار نماز، حجّ وغيره ونيز لزوم قرائت خطبه نماز جمعه و عيدين به زبان عربي.31
شيخ الاسلام«ابوالحسن المرغيناني الحنفي» معتقد است: نگارش قرآن به زبان فارسي به اجماع ممنوع است. زيرا به حفظ قرآن خلل وارد ميسازد چرا كه مابه حفظ لفظ و معني قرآن كه دلالت بر نبوّت خاتم الرسل دارد، امر شدهايم ونيز نگارش قرآن به زبان فارسي موجب سخيف شدن قرآن بوده وسبب سهلانگاري در آن ميشود.
يكي ديگر از علما وبزرگان اين مذهب، در ضمن مقالهاي كه در«جواز قرائت قرآن به زبان غير عربي» نوشته است، چنين نقل ميكند: پيشوايان بر اين مطلب اجماع دارند كه قرائت قرآن به غير زبان عربي، در خارج نماز جايز نيست و اين فعل به شدت منع شده است . زيرا قرائت قرآن به غير زبان عربي ازنوع تصرّف در قرائت است به گونهاي كه قرآن را از وجه اعجازش، عاري ساخته و بلكه موجب ركاكت آن خواهد شد.
صاحب«الكافي» يكي ديگر از علماي حنيفه نيز آورده است: اگر هميشه و به طور دايم قرآن را به فارسي بخوانند و يا بخواهند مصحفي را به فارسي بنويسند، جايز نيست. اما اگر يك آيه يا دو آيه را به فارسي بنويسند، مانعي ندارد. زيرا نگارش قرآن به منظور تفسير و شرح همه حروف آن و نيز ترجمه آن جايز است.
«رشيد رضا» در پاسخ مؤلف مذكور آورده است:اگر منظور ايشان از ترجمه، ترجمه حرفي و لفظي آن باشد، به روشني اثبات شد كه مطلقاً جايز نيست. ولي اگر منظور از ترجمه، شرح و تفسير باشد، جايزاست.
و نيز در«معراج الدرايه» آمده است: هر كس از روي عمد، قرآن را به فارسي بخواند و بنويسد، يا ديوانه است يا زنديق. ديوانه را بايد درمان كرد و زنديق را بايد كشت.
همين نظر از«ابوبكر، محمد بن فضل بخاري» نيز نقل شده است. وي در «الدرايه» آورده است: اسم«قرآن» هم بر نظم قرآن و هم بر معني آن دلالت دارد. خداوند قرآن را نازل كرد تاهم صحبت و دليل نبوّت باشد و هم پرچم هدايت. نظم قرآن سبب حجت بودن آن است و معناي قرآن موج هدايت. و لذا حفظ قرآن فيالجمله واجب بوده و هرنوع خلل در نظم(الفاظ) و يا در معنا موجب سقوط حكم قرائت ميگردد.
«امام زاهدي» در«الجامع الصغير» آورده است: از«ابوحنيفه» نقل است كه«براي كسي كه براداي الفاظ عربي توانا باشد، قرائت قرآن به زبان فارسي، موجب فساد در نماز ميگردد. اما اگر بر اداي الفاظ عربي قادر نباشد، مانعي ندارد.» توضيح اينكه اگر هر لفظ را با لفظي مطابق و هم معني در فارسي جايگزين كند و نماز را به اين شيوه به فارسي بخواند،مانعي ندارد.
«آلوسي» در تفسير آيه «انّه لفي زبرالأولين»، مرجع ضمير را به اعتبار معنايش،«قرآن»ميداند و اظهار ميدارد كه اختصاص جواز قرائت نماز به فارسي به دليل اين است كه زبان فارسي بعد از زبان عربي، اشرف زبانهاست.32
با جمعبندي مطالب مزبور به اين نتيجه ميرسيم كه: هيچيك از فقهاي مذاهب اربعه نيز، قرائت نماز را به غير زبان عربي، به طور مطلق و بدون شرط، جايز نميدانند. تنها فتوايي كه حاكي از جواز است به «ابوحنيفه» منسوب است كه اولاً مشروط به سه شرط است. و ثانياً، و ي نيز به تصريح معتمدين از راي خود مبني بر جواز قرائت نماز به زبان فارسي برگشته است، به دليل اين كه نظم قرآن در هر حال، ركني لازم براي قرآن است و حفظ آن ضروري است.لازم به توضيح است كه تنها در نماز است كه به اعتبار آيه «فاقرؤا ما تيسر من القرآن» (مزمل، 73/20) خواندن قرآن واجب است و از آنجا كه تكليف به حسب وسع و توانمندي است، لذا برخي به جواز خواندن فقط نماز به غير عربي(فارسي) شدهاند، آن هم براي كسي كه قادر به اداي الفاظ عربي نيست.
افرادي كه روايت رجوع و برگشت«ابوحنيفه» را از فتواي جواز قرائت قرآن به فارسي نقل كردهاند، عبارتاند از:«نوح بن مريم»، يكي از ياران و اصحاب«ابوحنيفه»؛«علي بن جعد»، يكي از اصحاب«ابوسف» و«ابوبكر رازي»، شيخ علماي حنيفه در قرن چهارم.33
سؤال: آيا پيشوايان مذاهب اربعه و ديگر علما، نگارش قرآن را به خط غير عربي جايز ميدانند؟
«ابنحجر» ميگويد: گاه ميپرسند آيا نگارش قرآ ن به غير خط عربي نيز مانند قرائتش حرام است؟ پاسخ اين است كه اصحاب در مجموع آن را حرام ميدانند.34
«زركشي» نيز ميگويد:اقرب اين است كه نگارش قرآن به فارسي ممنوع است چنانكه قرائتش نيز به زباني غير لغت عرب حرام است.
در « شرح الحباب» چنين نقل كرده است: نگارش قرآن عظيم به زبان غير عربي، تصرّف در لفظي است كه داراي اعجاز بوده و تحدي بدان حاصل ميشود. چنين تصرّفي موجب ركاكت و سخافت قرآن خواهد بود. زيرا در الفاظ غيرعربي، چه بسا مضاف اليه مقدم بر مضاف گردد و اين امر مخلّ نظم قرآن بوده و فهم آن را دچار پريشاني ميكند. با توجه به اينكه اين ترتيب موجود قرآن، مناط اعجاز است، لذا مقدم داشتن آيهاي بر آيهاي ديگر و حتي كلمهاي بر كلمهاي ديگر، در قرائت حرام است.
حتي بر اين امر تاكيد شده است كه ترتيب حروف كلمات قرآني و تناسب و ويژگيهاي موجود در آن، از وجوه اعجاز بوده و هيچ بشري به آوردن مثل آن توانا نميباشد، چه رسد به لطايف و رموزي كه در اين ترتيب كلمات و جملات نهفته كه هيچ زباني قادر به بيان آن نيست.
دانشگاه «الازهر» مصر، در اوّلين موضعگيري در قبال اين موضوع، راي به ممنوعيت ترجمه قرآن داده و مصادره كليه قرآنهايي كه مشتمل بر ترجمه لفظي قرآن بود را ضروري اعلان نمود. به عنوان مثال: زماني كه قرآنهاي چاپ هند كه با ترجمه جديد انگليسي همراه بود، وارد مصر شد، شيخ «الازهر» فتوا به ممنوعيت ورود آنها به شهرهاي مصر داد. اين مطلب در بيروت نيز سابقه داشته است. زماني كه تعدادي از قرآنهاي چاپي با ترجمه انگليسي به بيروت وارد شد.اداره گمرك بيروت از مفتي كسب تكليف نموده و به دليل منع مفتي، اجازه ورود اين قرآنها از طرف اين اداره صادر نشد.35
امّا مباحث متعدد در موضوع ترجمه قرآن و جواز يا عدم جواز آن در مجامع علمي رو به فزوني يافت. علاوه بر اين پيشرفت علوم و معارف، حضور بيامان و رو به گسترش كامپيوتر و استخدام اين ابزار درعلوم مختلف، ناتواني و ضعف ترجمههاي موجود قرآن به زبانهاي بيگانه، كه غالباً از سوي غير مسلمانان صورت گرفته است و بعضاً عاري از غرضورزي نيز نبود، علماي«الازهر» را بر آن داشت تا از سال 1929م، طي برقراري اجتماعات متعدد به سرپرستي،«شيخ مصطفي مراغي»، رهبر انديشه ترجمه قرآن، در پي درمان اين درد برآيندو سرانجام حاصل اين اجتماعات به صورت تشكيل كميتهاي تخصصي تجلّي يافت.
كميته تخصصي ترجمه قرآن، موظف بود تفسير بعضي از آيات قرآن را به نقل از«آلوسي»،«بيضاوي» و ديگر مشاهير تفسيري، ترجمه كند.بدين ترتيب، مقصد اصلي از ترجمه معاني قرآن، گسترش اين معاني و تفسير و شرح دقيق آنها بود. اما نظم عربي قرآن، از ديدگاه اين كميته نيز قابل ترجمه معرفي نشد و به اين امر، نظر دادند كه «انتقال ويژگيهاي خاص نظم عربي قرآن، به طور قطع محال است».36
سرانجام بيانيه نهايي«الازهر»، مبني بر محال بودن ترجمه قرآن و امكان ترجمه معاني آن، صادر شد.پس از گذشت چند سال، كميته تخصصي در «الازهر»، قواعدي را به شكلي خاص براي ترجمه و مترجمين وضع كرده و نسخههايي از اين قواعد را براي هيأتهاي اسلامي و علماي كشورهاي مختلف اسلامي فرستاد تا از راي و نظر ايشان نيز مطلع گردد.
1. تفسير بايد تا حد ممكن از اصطلاحات و مباحث علمي مبرّا باشد، مگر آنچه در فهم آيه ايجاب ميكند.
2. تفسير نبايد متعرّض ديدگاهها و تئوريهاي علمي شود. به عنوان مثال در ذيل آيهاي كه«رعدو برق» در آن ذكر شده به تفسير علمي رعدو برق نپردازد، و يا در ضمن آيهاي كه از آسمان و ستارگان سخن به ميان آورده، عقايد منجمان را در اين خصوص مطرح نسازد. تفسير آيه، تنها بايد منحصر در مدلول لفظ عربي آن باشد و جنبه و جايگاه نصيحتگويي و هدايتگري آن را محفوظ دارد.
3. اگر ضرورت گسترش تحقيق در بعضي از مسايل احساس شده، كميته بايد آن را در حاشيه تفسير متذكرشود.
4. كميته نبايد جز در برابر آنچه آيات كريمه قرآن مجيد بر آن دلالت دارد، سر تسليم فرود آورد. نبايد در قيد آراي يكي از مذاهب فقهي يا كلامي محصور گردد و يا در تاويل آيات معجزات و امور آخرت خود را به زحمت و تكلّف افكند.
5. قرآن تنها به روايت«حفص» از قرائت«عاصم» تفسير شود و در تفسير متعرض قراءات ديگر نشود مگر در صورت لزوم.
6. از تكلّف در ارتباط دادن آيات و سور به يكديگر بپرهيزند.
7. از «اسباب النزول»، تنها آن مقداري را ذكر كنند كه صحت آنها به تحقيق ثابت شده و به فهم آيه كمك ميكند.
8. در تفسير، تمام يك آيه يا چند آيهاي كه از نظر موضوع به يكديگر مرتبطاند، ذكر شود. آنگاه تمامي معاني كلمات به دقت تحرير شوند، سپس معاني آيه يا آيات مسلسل به صورتي كاملاً آشكار و روشن تفسير گردد. سبب نزول، ربط بين آيات وديگر موارد نيز در جاي مناسب قرار گيرند.
9. در اوايل هر سوره، حاصل تحقيقات كميته در مورد سوره، ذكر شود. مثلاً اين كه سوره مكي است يا مدني؟ و يا كدام آيات در سوره، مكي هستند وكدام مدني؟
10. تفسير شامل مقدمهاي باشد كه در ضمن آن، تعريف قرآن؛ مسلك قرآن در بيان همه فنوني كه داراست، همچون: دعوت به خدا؛ تشريع؛ قصص؛ جدل و غيره بيان گردد. همچنين شيوه تفسير كميته مذكور تشريح شود.
11. تفسير آيه به نسخ منتهي نشود مگر زماني كه جمع بين آيات ممكن نباشد.
سرانجام قواعد خاص ديگري را نيز، به منظور بيان راهي كه بايد در تفسير معاني قرآن طي نمود، مقرر كرد و طي بيانيهاي ديگر صادر ميگردد.اين قواعد به شرح زير است:
1. اسباب نزول، در روايات تفسيري مأثور،مورد تحقيق قرار گرفته و به دقت ارزيابي شوند. آنگاه روايات صحيح در تفسير تدوين شده، به علاوه اينكه دليل قوت قوي و ضعف ضعيف، در آنها نيز تبيين گردد.
2. مفردات قرآن كريم، مورد كاوش لغوي قرار گرفته و بلاغت و ويژگيهاي تركيبهاي قرآني مورد پژوهش و تدوين قرار گيرند.
3. از آراي مفسرين به راي و نيز تفسير به ماثور تحقيق شده و از آن ميان آنچه آيه بدان تفسير ميشود، همراه با ذكر دليل رد و قبول، تحرير شود.
پس از وضع قواعد ياد شده، از سوي علماي دانشگاه«الازهر»، براي تعيين نوعي از ترجمه قرآن كه مجاز دانسته شود،«شيخ مصطفي مراغي»، رياست دانشگاه، طي نامهاي به نخست وزير و رئيس مجلس وزراي مصر،«علي طاهر پاشا»، ضمن ارايه فتواي بزرگان«الازهر»، پيشنهاد ميكند كه اين اقدام رسماً از سوي دولت وقت مورد تاييد و اعتماد قرار گيرد.
حاصل عبارات و آراي علما بالاخص علماي الازهر اين است كه:
1. ترجمه لفظي قرآن محال است.
2. تنها معاني قرآن قابل انتقال به زبانهاي بيگانه است.
3. جايز نيست كه هر كس فهم و دريافت خود از آيات قرآن را به زبان بيگانه انتقال داده و آن را«ترجمه قرآن» نام نهد.
4. ترجمه قرآن، نه«قرآن» نام دارد و نه خصايص خاص قرآن را داراست و نه احكام شرعي مترتب برقرآن،برترجمه آن نيز مترتب ميشود.
1. شيخ حسن سعيد، دايرة المعارف قرآن كريم، 1/28.
2. مجله«الازهر»، سال هفتم، 1355، مقاله«في ترجمة القرآن الكريم و احكامها»، شيخ مصطفي مراغي.
3. كيهان انديشه، شماره 40 (بهمن و اسفند 1370)، ص 34، مقاله «تمهيدي بر ترجمه قرآن»، سيد حسين سيّدي.
4.جرجي زيدان، تاريخ آداب اللغة العربية، 1/53 دارالهلال، 1957.
5. محمّد بن جرير طبري، تفسير طبري، تحقيق محمود شاكر، 1/12.
6. ابن أبيالاصبع، بديع القرآن /42، ترجمه دكتر سيد علي ميرلوحي، انتشارات آستان قدس رضوي.
7 . كيهان انديشه، شماره 28 (بهمن و اسفند 1368)، ص 210، مقاله «ترجمه قرآن به زبانهاي اروپايي»، سيد هادي خسروشاهي.
8. ابن سعد،الطبقات الكبراي،1/385.
9. نشريه تحقيقات اسلامي، سال دوم، شماره 1، ص 1 و 2.
10. Ketton نام شهري است در فرانسه.
11.شيخ آغا بزرگ طهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعه،4/124، دارالاضواء، بيروت.
12. دكتر محمّد صالح البنداق،المستشرقون و ترجمة القرآن، /95، 96، منشورات دارالآفاق الجديده، چاپ دوّم.
13. كيهان انديشه، شماره 28، ص 212.
14. همان/213.
15. شيخ محمد عبده، تفسير المنار، تحقيق محمد رشيد رضا،9/296 - 339.
16. همان2/160.
17. انتساب لقب«ترجمان القرآن» به«ابن عباس» با امعان نظر به اين معني«ترجمه» است. يعني از آنرو كه وي مفسّر و شارح قرآن بوده است به لقب مذكور شهرت يافته است.
18. غالب كتبي كه تحت عنوان«تراجم» نگاشته شده ناظر به اين معني«ترجمه» ميباشد و شامل شرح حال و تاريخچه زندگي اشخاصي است كه به صورتي خاص مورد نظر مولف كتاب بوده است.
19. محمّد عبدالعظيم الزرقاني،نقل از مناهل العرفان، 2/5-7، داراحياءِالتراث العربي 1412 هـ.
20. همان
21. تفسير المنار، 9، مقاله«ترجمة القرآن و ما فيها من المفاسد والمنافاة للاسلام».
22. دلايل غزالي ذيل شرح آيه «هوالذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب» آمده است، تفسير النار، 3/214.
23. المستشرقون و ترجمة القرآن الكريم/67-69.
24. مجلة المجمع، سال 1931 م، 12/120.
25. المستشرقون و ترجمة القرآن الكريم/ 69.
26. مناهل العرفان، ج 1.
27.جار اللّه زمخشري، الكشّاف عن حقايق عوامض التنزيل 3/335، دارالكتب العربي، چاپ سوم، بيروت، 1407 هـ .
28. مؤلف مستند قول خويش را بيان نداشته است، لكن«زرقاني» در مناهل العرفان ،2/ 59، عدهاي از كساني را كه رجوع«ابوحنيفه» را از اين فتوا روايت كردهاند، نامميبرد.
29. تفسير المنار،9/296-339.
30. المستشرقون و ترجمة القرآن الكريم/56؛ ومناهل العرفان، 2/56 -60.
31. تفسير المنار، 9/330.
32. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و سبع المثاني، (تفسير آلوسي)، انتشارات جهان، 19/ 125.
33. مناهل العرفان، 2/59.
34. تفسير المنار،9/339.
35. همان/ 269 - 339.
36. المستشرقون و ترجمة القرآن/ 74.
37. همان / 75 و 76؛ مناهل العرفان ،2/66،67.